طب در عهد باستان
طب در عهد باستان
یافتن ریشه های طب، طبابت به لحاظ تاریخی اگر امری محال نباشد.بسیار دشوار است.لیکن کهن ترین اسناد و مدارک تاریخی گواه آن است که در درجه اول چین در 5000 سال پیش و مصر در 3000 سال پیش این فن را شناخته و بکار بسته اند.
اطباء چینی وقتی بر بالین بیمار حاضر می شدند نخست بر اساس اصول چهر گانه ی سنتی خود بیمار را معاینه می کردند.اصول چهارگانه در طب سنتی عبارتند از عناصری که به اعتقاد چینی ها پایه های حیات هر انسانی را تشکیل می دهد، عناصر مورد نظر عبارتند از: فلز ، چوب ،آب و آتش.
پزشک های چینی بر این اساس و نیز برحسب معاینات خود،پیش از هرچیز به این می اندیشیدند که این چهار با توجه به اختلالاتی که در جسم اش بوجود آمده آیا خود، یعنی جسم او توانایی مبارزه با بیماری و رفع آن را دارد یا خیر؟
اگر پاسخ مثبت بود بیمار را به حال خود رها می کرد و درمان را منوط بر استراحت می دانست.در غیر این صورت برای معالجه از گیاهان و بعضی مواد طبیعی استفاده می کرد.موادی مانند:شیر،عرقیات حاصل از گیاهان داروئی… اساساً مهم ترین دغدغۀ خاطر یک طبیب چینی ،حفظ تعادل عناصر حیاتی موجود در بدن بیمار بود.
چینی ها ظاهراً نخستین افرادی بودند که منشاء درد و درمان را در بدن خود بیمار می جستند.
آنان بدن را به سه ناحیه اصلی سر،تنه و پا تقسیم می کردند ومعتقد بودند این سه ناحیه و اندام های نهفته در آنها با یکدیگر ارتباط دارند.بدینسان کشف این نواحی متصل و مربوط به یکدیگر برای آنان بسیار مهّم بود.به عنوان مثال چنانچه بیماری از تپش ناگهانی قلب رنج می برد ،طبیب چینی دو انگشت سبابه و شست خود را بر چشم های بیمار می گذاشت . فشار نسبتاً زیادی به چشم ها وارد می آورد،و پس از چند لحظه بیمار احساس و درد ناشی از تپش ناگهانی قلب خود را از دست می داد.
امّا در مصر باستان طب و روش های طبی،به گونه ای دیگر بود،از نظر مصری ها،طب از جمله مشاغلی بود که خدایان به شخص بخصوصی ارزانی می داشتند.ودر بعضی اسناد بدست آمده حتی معتقد بودند طبیب خدایی است بر زمین نزول کرده وبسیار محترم است.درباره ی طب مصری تنها می توان گفت به عنصر یا عناصر خاصی توجه نداشتند و بیماری را نوعی انتقام الهی می انگاشتند.آنان به یقین نخستین بیمارانی اودند که در عالم طبابت،بی محابا پدیده ای به نام جراحی را باب کردند،چنانکه بدن بیمار را می شکافتند تا علت بیماری را کشف و سپس ریشه کن کنند.امّا وجه مشترک میان طب چینی و مصری آن بود که آنان نیز به کارکرد جسم برای رسیدن به سلامتی اعتقاد داشتند.
با ظهور هیپوکراتس یا بقراط وضعیت طب کاملاً دگرگون شد و در واقع اندیشه ها،اعمال و اعتقادات این مرد،مبنای طب امروز جهان واقع شد.بقراط نیز به وجود چهار عنصر حیاتی در بدن آدمی اعتقاد راسخ داشت یعنی سودا،صفرا،بلغم وخون،بقراط سبب اصلی همه بیماری ها را در این چهار عنصر جستجو می کرد .و بر این باور بود که حفظ تعادل میان این عناصر پایه و مایه اصلی سلامتی است.
به نظر بقراط بالا رفتن سودا موجب اختلال های ذهنی و نوعی دیوانگی می شد.بالا رفتن صفرا،دستگاه گوارش را تحت تاثیر قرار می داد و موجب به هم خوردن کارکرد طبیعی آن میشد:بلغم جذب و دفع را مختل می کرد و خون عنصری بود که تمامی اندام ها را ونیز کارکرد آنها را کنترل می کرد و مهم ترین اسباب و ممات به شمار می آمد.
طب بقراط پس از فتوحات اسلامی از طریق ترجمه،بخصوص ترجمه اطباء یهودی ساکن در شبه جزیره ی عربستان به مسلمانان انتقال پیدا کرد،بخصوص بزرگ طبیبان عرب یعنی حنین بن اسحق و فرزندش اسحق بن حنین نقش بسیار مهمی در این انتقال بازی کردند.در دنیای اسلام تنها ابئعلی سینا بود که این شیوه طبابت را درک کرد،بکار بست و بر آن افزود،چنانکه بیش از یک هزاره از تاریخ بشر را به نام خود ثبت کرد